، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

زندگی مامان و بابا

مداد رنگی

چند روز پیش برای اولین بار مداد رنگی پسرکم رو آوردم با یکی از دفترهای زمان دانشجویی خودم که تقریبا نو بود . تصمیم گرفتم هم نقاشی ، هم رنگها رو به عزیز دلم یاد بدم . البته قبلا با خودکار واسش نقاشی کشیده بودم و اونم خط خطی کرده بود . اما اینبار مداد رنگیهاشو دادم دستش .  کلی ذوق کرده بود . گاهی تک تک مدادها رو برمیداشت و گاهی همه رو توی دستش مشت میکرد. تند تند با رنگای مختلف خط خطی میکرد . منم ذوق کردم . تند تند نقاشی میکشیدم . اما در آخر درگیری بین من و کیان پیش اومد که ایشان نمیخواستند نقاشی بکشند . فقط مدادها رو مثل سرسره میریخت توی جعبش و جعبه رو  کج میکرد تا مدادها از اون طرف سر بخورن و بیان بیرون .  منم کار داشتم و ...
12 ارديبهشت 1394

تاب در حیاط

از عنوان کاملا مشخصه که ما سه شنبه این هفته برای شاهزاده کوچولو توی حیاط تاب بستیم( تاب موزیکال هدیه عمه طاهره ) . و اینگونه شد کع بین هر چند بار خواسته های ایشان یکی این است که بریم حیاط و تاب بازی . تا اینجایش باز هم خوب است . اصل موضوع اینجاست که ایشان دیگر پیاده نمیشوند .  جدیدا دیگر از تند تاب خوردن هم نمیترسند کیان .    من.  تاب  ...
12 ارديبهشت 1394

اندر حکایت از پوشک گرفتن

امروز یکشنبه است و ما از شنبه هفته پیش تصمیم گرفتیم که ایشان را از پوشک گرفته و یادش بدم که جیششو بگه . میگویند شنبه خر است اما ما از شنبه شروع نمودیم گویی اراده ای آهنین به ما میگفت که حتما موفق خواهیم شد. البته این ما که میگویم بیشترش من است .چون پدر، خودشان را در این کارها دخالت نمیدهند و فقط دستور انجام کار را صادر میفرمایند مثلا میگویند بچه ها را از پوشک بگیر یا بچه دارد جیش مکند ببرش دستشویی و از این قبیل کارها  صبح که دلبند کوچک از خواب ناز بیدار شد بدون توجه به گریه هایش که احتمالا شیر میخواست لباس و پوشکش را در آورده و ایشان را به توالت(گلاب به روتون روم به دیفار) بردیم کلی هم بر ایشان آب ریختیم بلکه یخ بفرمایند و اندکی جیش...
6 ارديبهشت 1394

تاب سواری

حکایت تاب سواری این شاهزاده مربوط به خونه خاله اینا بود. اما از ۱۲ فروردین که دیگه بردمش پارک ، اصلا سوار تاب نشدند. تا مینشوندمش روی تاب بیقراری میکرد و میخواست بلند بشه تا اینکه ... این هفته که بردمش اصرار نکردم که تاب سوار بشه ، طبق معمول وقتی به پارک نزدیک شدیم ایشان با صدای (او او) و دستی که به سمت پارک اشاره میکرد در حالی که پنج انگشت دست کاملا باز بود و کف دست رو به بالا(شاهزاده مان اینجوری به همه چیز اشاره میفرمایند) دستور فرمودند که بریم پارک البته ما به همین نیت از منزل خارج شده بودیم ولی این پسر دلبند همیشه موقع دیدن پارک ذوق میکند. دلیل این ذوق کاملا مشخص نیست بخاطر پارک است یا بخاطر بچه ها . وارد محوطه بازی شدیم و ای...
6 ارديبهشت 1394

بسکتبال

امروز هوا کمی سرد شده بود و باد میوزید ولی با همه اینا من و کیان رضا که حوصلمون سر رفته بود رفتیم حیاط و دوری زدیم یادم اومد که توی زیر زمین کیان رضا یه توپ و سبد بسکتبال کوچیک دارم به ذهنم رسید که الان دیگه وقتشه بیاریمش و بازی کنیم بنابراین من و پسری در کمال شجاعت رفتیم زیرزمین و اسباب بازیمونو آوردیم روی نرده ها نصبش کردم. کیان رضا سریع توپ قرمز کوچولو رو برداشت و باهاش تو حیاط دور میزد و گاهی توپ رو بی هدف به سمتهای مختلف پرت میکرد ولی وقتی براش توضیح دادم که توپ رو بندازه توی سبد خیلی زود یاد گرفت و خیلی قشنگ بازی میکرد قربون قدمهای کوچولوش که دنبال توپ میدوید. ...
5 ارديبهشت 1394
1